در این مقاله قرار است به معرفی شعر حافظ در مورد خدا بپردازیم ، اشعاری از حافظ که در زیر به آن اشاره می کنیم را می توان به عنوان بهترین اشعار عارفانه حافظ درباره خدا دانست ، پس با ما تا انتهای این مقاله همراه باشید :

غزل 357 حافظ درباره خدا

در خراباتِ مُغان نورِ خدا می‌بینم

این عجب بین که چه نوری ز کجا می‌بینم

جلوه بر من مفروش ای مَلَکُ الْحاج که تو

خانه می‌بینی و من خانه خدا می‌بینم

خواهم از زلفِ بُتان نافه گشایی کردن

فکرِ دور است همانا که خطا می‌بینم

سوزِ دل، اشکِ روان، آهِ سحر، نالهٔ شب

این همه از نظرِ لطفِ شما می‌بینم

هر دَم از رویِ تو نقشی زَنَدَم راهِ خیال

با که گویم که در این پرده چه‌ها می‌بینم

کس ندیده‌ست ز مُشکِ خُتَن و نافهٔ چین

آن چه من هر سَحَر از بادِ صبا می‌بینم

دوستان عیبِ نظربازیِ حافظ مکنید

که من او را ز مُحِبّانِ شما می‌بینم

 

تفسیر و معنی این شعر : در این غزل ، حافظ درباره معرفت خدا صحبت میکند و به کنایه می گوید که نور معرفت الهی را از خرابات یا می خانه می بینید ( درباره این موضوع به مقاله می در شعر حافظ مراجعه نمایید) .در بیت دوم که به عقیده من زیبا ترین بیت این شعر است می گوید که ای زاهد پارسایی که به عبادت خانه خدا رفتی و سفر حج به جا آوردی بدان که منی که اهل می و میخانه هستم صاحب خانه را می بینم. در بیت انتهایی نیز حافظ خود اقرار می کند و می گوید که اگر ایرادی در من هست به من خورده نگیرید چرا که من از محبان و دوستداران خداوند هستم.

غزل 33 حافظ در مورد خدا

خلوت گُزیده را به تماشا چه حاجت است

چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است

جانا به حاجتی که تو را هست با خدا

کآخِر دمی بپرس که ما را چه حاجت است

ای پادشاهِ حُسن خدا را بسوختیم

آخِر سؤال کن که گدا را چه حاجت است

اربابِ حاجتیم و زبان سؤال نیست

در حضرت کریم، تمنا چه حاجت است

محتاج قصه نیست گرت قصدِ خون ماست

چون رخت از آن توست، به یغما چه حاجت است

جامِ جهان نماست ضمیرِ منیرِ دوست

اظهار احتیاج، خود آن جا چه حاجت است

آن شد که بارِ منتِ مَلّاح بردمی

گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است

ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست

احباب حاضرند، به اعدا چه حاجت است

ای عاشقِ گدا چو لبِ روح بخش یار

می‌داندت وظیفه، تقاضا چه حاجت است

حافظ! تو ختم کن که هنر خود عیان شود

با مدعی نزاع و مُحاکا چه حاجت است

تفسیر و معنی این غزل : در این غزل ، حافظ خود را در محضر درگاه الهی کوچک می شمرد چراکه یار او بزرگ است و در مصرع دوم به این نکته اشاره دارد که اگر پشتیبان شما خداوند بزرگ باشد دیگر حاجتی به فرد دیگری نیست و یا در بیت چهارم نیز به همین مفهوم اشاره می کند که در محضر خداوند کریم تمنا کردن جایگاهی ندارد گرچه که ما بنده‌گان حاجتیم.

غزل 122 حافظ درباره خدا

هر آن که جانبِ اهلِ خدا نگه دارد

خُداش در همه حال از بلا نگه دارد

حدیثِ دوست نگویم مگر به حضرتِ دوست

که آشنا، سخنِ آشنا نگه دارد

دلا مَعاش چنان کن که گر بلغزد پای

فرشته‌ات به دو دستِ دعا نگه دارد

گَرَت هواست که معشوق نَگْسَلد پیمان

نگاه دار سرِ رشته تا نگه دارد

صبا بر آن سرِ زلف ار دلِ مرا بینی

ز رویِ لطف بگویش که جا نگه دارد

چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت؟

ز دستِ بنده چه خیزد؟ خدا نگه دارد

سر و زر و دل و جانم فدایِ آن یاری

که حقِّ صحبتِ مهر و وفا نگه دارد

غبارِ راهگذارت کجاست؟ تا حافظ

به یادگارِ نسیمِ صبا نگه دارد

معنی و تفسیر این غزل : البته که در برخی نسخ به جای “اهل خدا” عبارت “اهل وفا” آمده اما باز هم می توان گفت که این بیت در رابطه با خداوند سروده شده است.حافظ در این بیت به این مسئله اشاره دارد که خداوند متعال در همه حال حافظ و نگهدار بندگانش هست بالاخص بندگانی که جانب بندگان دیگر را داشته باشند . “اهل خدا” درنظرگاه هرکسی معنای متفاوتی دارد. در نگاه حافظ اهل خدا همان عاشقان، رندان پاکباخته وخراباتیان هستند و زاهدان ریاکار وعابدان طمّاع راشامل نمی شود.

جمع بندی

در این مقاله به برخی از اشعار حافظ در مورد خداوند اشاره کردیم ، از شما خواهشمندیم اگر شعری از حافظ که به نظرتان در مورد خداوند سروده شده است و ما در مقاله نیاورده ایم را در قسمت کامنت با ما به اشتراک بگذارید و تفسیر خود را از شعر برایمان بنویسید.

 

1.6/5 - (50 امتیاز)