لعلِ سیرابِ به خون تشنه، لب یار من است وز پی دیدنِ او دادنِ جان، کار من…
0
43
به دامِ زلفِ تو دل مبتلایِ خویشتن است بکُش به غمزه که اینش سزایِ خویشتن است …
0
47
روضهٔ خُلدِ برین خلوت درویشان است مایهٔ محتشمی خدمتِ درویشان است گَنج عُزلت که طلسماتِ عجایب…
0
35
صوفی از پرتو می راز نهانی دانست گوهر هر کس از این لعل، توانی دانست قدر…
0
40
به کوی میکده هر سالِکی که ره دانست دری دگر زدن اندیشهٔ تَبَه دانست زمانه افسر…
0
334
امروزه یکی از مسائلی که در جامعه ما به وفور اتفاق میافتد این است که افراد زیادی…
0
143
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است سلطانِ جهانم به چنین روز…
0
37
در این زمانه رفیقی که خالی از خِلَل است صُراحیِ میِ ناب و سفینهٔ غزل است …
0
30
کنون که بر کفِ گل جامِ بادهٔ صاف است به صد هزار زبان بلبلش در اوصاف است…
0
50
صحنِ بُستان ذوق بخش و صحبتِ یاران خوش است وقت گل خوش باد کز وی وقتِ میخواران…