اگر چه باده فرح بخش و باد گُل‌بیز است

به بانگِ چنگ مخور می که محتسب تیز است

 

صُراحی‌ای و حریفی گرت به چنگ افتد

به عقل نوش که ایام، فتنه انگیز است

 

در آستینِ مُرَقَّع، پیاله پنهان کن

که همچو چَشمِ صُراحی زمانه خون‌ریز است

 

به آبِ دیده بشوییم خرقه‌ها از می

که موسمِ ورع و روزگارِ پرهیز است

 

مجوی عیشِ خوش از دورِ باژگونِ سپهر

که صاف این سَرِ خُم جمله دُردی آمیز است

 

سپهرِ برشده، پرویزنیست خون افشان

که ریزه‌اش سرِ کسری و تاجِ پرویز است

 

عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ

بیا که نوبتِ بغداد و وقتِ تبریز است

 

غزل 42 حافظ     غزل 40 حافظ

لطفا به این مطلب امتیاز دهید!